حس مقدس

بیا تا بارانی ترین احساس را بباریم...

حس مقدس

بیا تا بارانی ترین احساس را بباریم...

عشق زاد آسمانیم...

با تو غزل ستاره ها نورانی ست

دل در قفس نگاه تو زندانی ست

نگذر ز بهار کوچه باغ احساس

چون بی تو تمام لحظه ها بارانی ست

 

سلام نیمه ام...

 

این روزا خیلی خسته می شم.اما حتی لحظه ای از فکر تو و مهربونیات بیرون نمی آم.تو همه این سردرگمی ها تو برام یه چراغ روشن بودی که راه بی بنبست و نشونم دادی و می دی.

 

حالا به عشق بودنت منم عاشق پاییزم.عاشق همون برگهای زرد و نارنجی و خش خششون که حس حضورتو برام تداعی می کنه.عاشق آسمون ابری و اشکهای دلتنگیش که شونه های مهربونت رو برام یادآوری می کنه.

آره مهربونم...منم هنوز باورم نمی شه.یعنی اون شب واقعی بود و رویا نبود؟همه اون خنده های از ته دل..همه اون سکوتهای پر از حرف..همه اون تاریکی های با شکوه..همه اون با تو بودن..

 

اون روز انگار تو تقویم عمرم نیست..انگار تو کاغذ رویاهام پیچیده شده.

 

خدا هیچ وقت سختی رو به تنهایی به بنده اش نمی ده.گاهی بین این تلخیها زیبایی های ناب رو هم نشون می ده که آدم از حسشون مست می شه.

 

آخه من به کی بگم این همه مهربونی تورو...

 

        دوستت دارم عشق زاد آسمانیم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد