حس مقدس

بیا تا بارانی ترین احساس را بباریم...

حس مقدس

بیا تا بارانی ترین احساس را بباریم...

خوش اومدی

اگر دریای دل آبی ست تویی فانوس زیبایش

اگر آیینه یک دنیاست تویی معنای دنیایش

تو یعنی دسته ای گل را ز آن سوی افق چیدن

تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن

تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن

تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن

تو یعنی یک کبوتر را ز تنهایی رها کردن

خدای آسمانها را به آرامی صدا کردن

تو یعنی مثل نیلوفر همیشه مهربان بودن

تو یعنی باغی از مریم تو یعنی کهکشان بودن

تو یعنی چتری از احساس برای قلب بارانی

تو یعنی پیک آزادی برای روح زندانی

تو یعنی دست یک گل را به دست اطلسی دادن

تو یعنی در زمستانها به فکر پونه افتادن

سلاااام عزیزترینم...

وای که چقدر من امروز خوشحالم.حتما حتما از اس ام اسهای کله سحریم اینو فهمیدی.آخه امروز دوست داشتن خونم زده بالا.هی دوست دارم بگم دوست دارم!از دیشب تا حالا هی دارم به مخم فشار میارم ببینم اینجا چی باید بنویسم آخه امروز ما حصل ۴ ماه نوشتنو باید جمع و جور کنم.

اول گفتم بشینم یه متن ادبی خوگشل بنگارم دیدم نوچ!نمی شه.دلم خواست ساده ساده بنویسم.همونجوری که با هم حرف می زنیم.همونجوری که روزانه به هم می گیم دوست دارم!

می دونی داداشی از همون روز اولی که تو اون چت روم داشتیم حرف می زدیما!یادته که تو با آی دیه امیر اومده بودی!من همینجوری که داشتم بلبلی می کردم اینور اونور هی حواسم به توام بود نمی دونم چرا از همون اول اولش به نظرم خجالتی و ساکت اومدی.نازییییییی!هی حرف می زدم هر چند دقیقه یه بار می پرسیدم امییییییییییر کجاییی!!!اصلا کلا هوای همزادای خودمو خیلی دارم!!!

بعدش یادته من باید زود می رفتم تو آی دی یاهومو گرفتی(نمی دونم خودم دادم یا تو خواستی!)بعد تو یاهو با هم حرف زدیم.تو سوالای اساسی می پرسیدی.مثلا اینکه نظرم راجع به مذهب چیه.در مورد حجاب!چیا دوست دارم و از این حرفا!بعدش بهم گفتی اون آی دی مال من نبود مال دوستم بود اسم من امیر نیست!چقد من عصبانی شدم!!!اسمتو گفتی اما من هنوز باور نمی کردم لا به لای حرفا هی می پرسیدم اسمتو تو آخرش گفتی هنوز باور نکردی؟منم گفتم نه وقتی اسمت که اصلیترین هویتته نگفتی چجوری باور کنم!

بعدش روزا اومدن و رفتن و ما همینجوری با هم حرف می زدیم تا اینکه یه روز قرار شد صداتو بشنوم!یادته خونه آنتن نمی داد رفتم پارک دم خونه!هر جا می رفتم آفتاب دنبالم میومد.تا گفتی الو...آخی چه صدای نازی...فهمیدم که اشتباه نکردم این همون همزاد منه!

حرف زدنامون ادامه داشت تا اون روز که بعد از این همه وقت دیدمت!یادته!من اول محمدو دیدم.تو سرت پایین بود محمدو قبلا دیده بودم واسه همین عادی بود اما تو که سرتو بالا آوردی...نازیییییییی...

دیدنامون ادامه داشت...خوشحال بودم که از حرفای اولت کوتاه اومده بودی.می گفتی من همینجوری راحتترم با دیدن و اینا کلا مشکل دارم...یادتهههههه..حالا رو با اون موقع مقایسه کن...خودت می گی دو طرفست پس اگه من برای دیدنت بال بال می زنم حتما توام همینطوری!(چه تحویلی!!!)

می دونی داداش؟!تو بیشتر برام یه دوست صمیمی هستی تا یه داداش!نمی دونم شاید داداش نداشتن باعث شده این حس برام غریبه بشه.آخه تو خیلی بیشتر از داداشایی که من می بینم برام وقت می ذاری..به خاطر همینم می گم تو برام یه دوست صمیمی هستی.(دیدی بالاخره قبول کردی من بیشتر!!!)

وای خدااا چقد اینروزا برام قشنگه...داداش خجالتیه من داره یه سال بزرگتر می شه.می دونی گلک تو این یه سال خیلی تغییر کردی.خیلی راحتتر با مسائل کنار میای.نمی دونم حضور من موثر بوده یا نه ولی خوب...تو حالا خیلی تجربه ها داری.تو انقد چیزای خوگشل خوگشل به من دادی که...منم عوضش همه تجربه هامو که خودت می دونی به چه قیمتی به دستشون آوردم باهات شریک شدم..یعنی سعی کردم شریک بشم.حالا چقد موفق بودم نمی دونم!

خلاصه که من همه این ۴ ماهو نوشتم تا امروز بیام اینجا و ساده ساده بگم:

تولدت مبارک عزیزم

تو تا همیشه برام جاودانه ای...تا دنیا هست و قلب من می تپه تو هر تپشش خدا رو به خاطر چنین هدیه ای شکر می کنه.تو خودت نمی دونی ولی اگه نبودی من به این راحتی با هر ضربه ای کنار نمیومدم.بودنت بودن منه..قدر گلمو بدون...

تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن

و یا در پاسخ یک لطف به روی غنچه خندیدن

اگر چه دوری از اینجا تو یعنی اوج زیبایی

کنارم هستی و هر شب به خوابم باز می آیی

اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم

میان عشق و زیبایی تو را من دوست می دارم

 

                                                  دوستت دارم دوست داشتنی ترینم...

تمنای مقدس

تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته

تو سایبان امیدی برای یک دل خسته

تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم

تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم

 

سلام گلکم...

 

بازم اومدم بگم که مثل همیشه دلم برات تنگه...مثل همیشه دیدن دوباره ات فقط دلتنگیم رو صد چندان کرد.مثل همیشه با تو بودن رو با تمام وجودم بلعیدم و سعی کردم عطش  سلولهای بدنم رو با زلال وجودت خاموش کنم ..مثل همیشه خدا رو شاکرم به خاطر حضور پربرکت تو تو زندگیم...مثل همیشه و تا همیشه دوستت دارم...

بعد از همه این اتفاقهای ریز و درشتی که افتاده و تو هم از تک تکشون خبر داری این بهترین هدیه ای بود که خدا می تونست بهم بده...

هیچ می دونی من چقدر همون چشمای تیله ای رو دوست دارم؟آخه توشون یه دنیا مهربونی موج می زنه.خوشحالم که هوای اونم داری و خوشحالم که دیدار دیروزمون باعث شد لااقل از جانب من خیالت راحت بشه و نگرانیت کمتر شه.خوشحالم تونستم نشون بدم که من خیلی راحت کنار اومدم.

خوشحالم از خوشحالی تو...از وجود تو...از طعم بودن تو..از...از...از...از...

 

                                                                                                            دوستت دارم تمنای مقدسم...

بی تکرارتر از حادثه...

ای ماجرای آبی پرواز تا خدا

ای انتهای مرز تمام گذشته ام

ای بی ریاترین نفس پاک یاسها

با نام تو کتاب وفا را نوشته ام

سلام بی تکرارترینم...

وای وای وای چند وقته اینجا ننوشتم؟؟؟!!!خوب خودت که خبر داری و تو جریان هستی!دلم واسه اینجا نوشتن تنگ شده بود.آخ که چه روزایی رو گذروندم.بی تعارف می گم.اگه تو نبودی شاید تا الان هزار بار وا داده بودم.خدا می دونه که چقدر دلگرمیهات آرومم میکنه.از اینکه به فکر اونم هستی یه عالمه ازت ممنونم.آره گلم..مواظبش باش.

منم دلم واسه دیدنت پر می زنه.منم وقتی تو بغلتم به اندازه یه پر سبک می شم.نمی دونی شبایی که با خیال کنار تو بودن می خوابم چقدر آرومم...

تو هدیه جاودانه ی خدای منی.اون خیلی دوستم داشته که چون تویی رو بهم داده.می بینی حتی تو این روزای سخت هم به فکرم بوده که از ۳ سال قبل تورو بهم داده تا این روزا کنارم باشی.

آخ چه مسافرتی بود.مطمئنم تا عمر دارم اون حرف زدن از فاصله چند قدمی رو فراموش نمی کنم.خیلی وقتا پیش هم بودیم اما تو هیچکدوم به اندازه اون فاصله چند قدمی نزدیک حست نکردم...

دیگه از اون جاده و آبشار و رنگای نارنجی و طبیعت چی بگم که خودت بهتر می دونی...

آخ که هر لحظه و هر ثانیه دلم برات پر می زنه...

                                                               دوستت دارم بی تکرارترینم...